پرده اول
پایگاه خبری انصارحزبالله: دخترک در سرمای سوز دار هوا دستهایش را به هم میمالد. تنش داغ است ولی دندانهایش مرتب به هم میخورد. پاهایش نای ایستادن ندارد. روی سکوی صبحگاه مدرسه مینشیند و سرش را روی زانوهایش میگذارد. دستانش را که تقریبا حس خود را از دست دادهاند درفاصله بین بدن و پایش فرو میکند و با دهانش شروع به هاکردن میکند. از شدت تب اشک چشمانش بند نمیآید. حالا بیش از ۴۵ دقیقه است که در حیاط منتظر مادرش مانده تا به سراغش بیاید.
تلفن خانه زنگ میخورد. هیچکس جوابگو نیست. ناظم با غیظ میگوید به همراه مادرش زنگ بزن و بعد زیرلب میگوید:«نه تنها پول مدرسه را نمیدهند که باید از جیب مدرسه هم خرج تلفن کردن به آنها بکنیم».
مادر دخترک گوشی را بر میدارد. آن طرف خط صدایی طلبکارانه میگوید:»خانم احمدی دخترتون مریضه. شما نباید دختر مریضتونو مدرسه میفرستادید. از فردا هرکی تو مدرسه مریض بشه مقصرش شمایید. حالا هم دخترتونو تو حیاط نگه داشتیم تا بیایین ببریدش.»
مادر تا بتواند تک تک کلمات پشت تلفن را حلاجی کند و متوجه موضوع بشود کمی زمان میبرد. بعد انگار که به خودش آمده باشد متوجه میشود که دختر بیمارش را در هوای سوزناک زمستان در حیاط نگه داشتند تا کسی به سراغش بیاید. به شدت عصبانی میشود و با صدایی که از عصبانیت میلرزید گفت:«خانم محترم محل کار من تا مدرسه فاصله زیادی داره. دختر من همینجوری که بیمار هست اونوقت شما اونو تو حیاط نگه داشتین تا بیام دنبالش؟! اصلا متوجه کارتون هستید؟»
مدیر که صدای مادر را که روی آیفون میشنید به سرعت به سمت میز دفتردار حرکت کرد و صورتش را به سمت تلفن خم کرد و با صدایی بلندتر از صدای مادر فریاد زد:»خانم احمدی ما جایی برای نگه داشتن بچههای مریض تو مدرسه نداریم به علاوه اینکه در صورت آوردن دختر شما به مدرسه، ویروس در همه مدرسه منتشر میشه و از فردا همه بچهها بیمار میشن.»
مادر تا خواست جواب مدیر را بدهد، صدای بلند مدیر اجازه حرف زدن را از او گرفت:«در ضمن هر وقت تونستید شهریههای عقب افتاده مدرسه رو بپردازید و چکهای پاس نشده همسرتون رو پاس کنید اونوقت حق دارید دستور بدهید و طلبکار باشید. وقتی پول ندارید چرا دخترتون رو آوردین مدرسه غیر انتفاعی. این مدرسه برای کسانیه که تمکن مالی دارند نه امثال شما. حالا هم زودتر بیاین دنبال دخترتون.» و بعد بدون خداحافظی تلفن را قطع کرد.
دستان مادر بر روی گوشی همراهش خشک شد. همه حسهای بد با یکدیگر به سراغش آمدند. حس فقر، حس نداری، حس حقارت، حس تنفر، حس انتقام، حس انزجار و... ولی قویتر از همه اینها حس مادری بود که تمام حسهای بد را کنار زد و قطره اشکی به گوشه چشمان مادر لغزاند. به سرعت مرخصی گرفت و از اداره بیرون آمد. سوز سرما به صورتش تازیانه زد. دلش برای دخترش لرزید. میدانست اگر به هیچ ترافیکی هم برنخورد لااقل ۴۵ دقیقه تا مدرسه دخترش فاصله دارد. بارها خواست تلفن مدرسه را بگیرد و از آنها خواهش کند که دخترش را در حیاط نگه ندارند ولی هر بار که میخواست تصمیمش را عملی کند از اینکه باز تحقیرش کنند و به درخواستش جواب رد بدهند، مردد میشد و زیر لب صلوات میفرستاد. دلش برای دخترش آشوب بود. تنها کاری که از دستش بر میآمد صلوات فرستادن بود. صلوات میفرستاد تا هم راه باز باشد و هم دخترش مریضتر نشود.
بالاخره به مدرسه رسید. سراسیمه وارد حیاط شد. فاطمه را در حالی که روی سکوی مدرسه چمباتمه زده بود پیدا کرد. دستش را به آرامی روی سر فاطمه گذاشت. خدای من تمام سر و صورت دخترش در آتش تب میسوخت. چشمانسرخ فاطمه به دیدگان اشک آلود مادرش گره خورد و هیچ نگفت. مادر، فاطمه را سوار بر آژانس که دم در نگه داشته بود کرد و خودش به سمت دفتر مدرسه به راه افتاد. باور نمیکرد یک نفر، حتی یک نفر با وجدان در این مدرسه وجود نداشته باشد که فاطمه را از سوز سرمای حیاط نجات بدهد.
مدیر که خود را آماده مواجهه با مادر دانش آموزش کرده بود همراه با ناظم روبروی مادر فاطمه ایستادند. منتظر بودند تا مادر فاطمه گلایه کند تا آنها جوابش را بدهند و این را مادر فهمید. نگاهی به چشمان مدیر کرد و تنها به گفتن یک جمله بسنده کرد:«ای کاش هیچ وقت دخترم را در این مدرسه ثبت نام نمی کردم.»
پرده دوم
پدر پول نداشت قسط ماهانه شهریه مدرسه غیرانتفاعی را پرداخت کند، مدیر عصبانی شد و در جشن روز آخر مدرسه به دانشآموز کلاس سوم مدرسهاش نه جایزه داد، نه تشویقش کرد.
این خلاصه داستانی است که حالا دو روز است پدر خانواده، آقای «الف» را به قدری ناراحت کرده که حتی وقتی میخواهد از آنور خط تلفن، تعریفش کند، صدایش سخت درمیآید؛ صدایی پر از نگرانی و تاسف برای آنچه چندماهی است دخترش را ناراحت و گوشهگیر کرده است.
ماجرا برمیگردد به چند روز پیش؛ وقتی مسئولان یک مدرسه غیرانتفاعی در منطقه چیتگر تهران، برای دانشآموزان این مدرسه جشن پایان سال گرفتند و وقتی نوبت به جایزه دادن به دانشآموزان رسید، به دختر آقای «الف» که کلاس سوم دبستان است و او میخواهد نامش در گزارش نیاید، هیچ جایزهای نرسید؛ البته مسئولان مدرسه نخواستند که جایزهای به او برسد و او با چشمانی منتظر، به دستان همکلاسیهایش نگاه کرد که دستانشان از جایزه پر بود و صورتهایشان از خنده.
آقای «الف» حالا میگوید که این نخستینبار نیست که مسئولان دبستان دخترش چنین رفتاری که به گفته او «تبعیضآمیز» است، میکنند: «ما شهریهای که باید برای درس خواندن دخترم در این مدرسه بپردازیم، قسطی پرداخت میکنیم؛ هر ماه ٢٥٠ هزار تومان. الان دو ماه است که متاسفانه نتوانستهام بهدلیل وضع بد مالی، آن را پرداخت کنم و همین موضوع باعث شده که رفتار تبعیضآمیزی با دخترم در این مدرسه داشته باشند. این نخستینبار هم نیست به خاطر این موضوع، بچه من را از خیلی چیزها محروم کردهاند. مثلا زمستان سال گذشته بود که او را به همین دلیل از نمایش مدرسه حذف کردند. یا یک بار در زمستان پارسال، مدیر مدرسه زنگ زد و گفت یک نفر را بفرستید بچه را ببرد، چون او را فرستادهام حیاط که آنجا بایستد.»
او میگوید: «معمولا به دلیل شرایط مالی و حقوقی من و همسرم که هردو کارمندیم، با تأخیر میتوانیم قسط شهریه را پرداخت کنیم و معمولا در زمان این تاخیر، با دخترما رفتار تبعیضآمیزی میشود؛ نمونهاش هم همین چند روز پیش بود که برای جشن پایان سال به مدرسه رفته بودیم. من آنجا بودم و به چشم دیدم که به همه هدیه دادند، غیر از او. حتی وقتی اسم بچهها را میخواندند و تشویق میکردند، اسم دختر من را نخواندند و تشویق نشد، حتی کارنامهاش را هم به ما ندادند. این مدرسه در تهران چند شعبه دارد و برای من عجیب است که چنین اتفاقی میافتد».
و بغض، سخت اجازه میدهد برای ادامه دادن: «حالا ندادن کارنامه یا جایزه برای ما آنقدر مهم نیست، برای من این تبعیض مهم است. به نظر من این موضوع، غیرقابل چشمپوشی است. به نظرم این یک نشانه است؛ نشانهای از یک اتفاق اخلاقی بزرگ که در این کشور افتاده و متاسفانه خبر از اتفاقهای بزرگتر میدهد، وگرنه شاید کل این ماجرا در نگاه اول آنقدرها هم مهم به نظر نرسد».
او از وضع روحی دخترش در این روزها میگوید: «او آن روز خیلی ناراحت بود البته معمولا شرایط را خیلی بازگو نمیکند ولی ما از رفتارش متوجه میشویم که ناراحت است. شما اگر به عکسی که همان لحظه از او گرفتم نگاه کنید، خودش همه چیز را میگوید.
من آن روز آنقدر از این موضوع ناراحت شدم که در اینباره با آنها صحبت نکردم تا آخر هم در مراسم نماندیم و تقریبا ٢٠ دقیقه مانده بود به تمام شدن، آنجا را ترک کردیم. اما به هرحال این نوع رفتارها سابقه دارد. قبل از این چند بار تلفنی با مدیر مدرسه صحبت کردم و آنها میگویند باید پول را بدهی. من گفتم در شأن آموزشوپرورش نیست، این کار را نکنید، بالاخره ما این بدهی را پرداخت میکنیم و در واقع هر موقع هم پرداخت کنیم، پول قابل برگشت است ولی این رفتارها قابل برگشت نیست، نمیشود عواقب سوء آن را جبران کرد. وقتی ما بدهی داریم مخصوصا به جایی که بعدا دوباره مراجعه کنیم، قابل پرداخت است ولی این نوع رفتارها تأثیر بد و غیرقابل برگشتی روی بچهها میگذارد.»
پرده سوم
تراژدي تقابل «دارا و ندار» هميشه تراژدي غمانگيزي بوده. متاسفانه در همیشه تاریخ این تقابل ادامه داشته و باز هم متاسفانه همیشه ندارها بازنده این تقابل بودند. حتي سر و كله اين تقابل در آموزش هم وجود دارد، آنهم در كشور ما! جامعهاي اسلامي كه در اصل سيام قانون اساسياش حرف از رايگان و يكسان بودن آموزش براي همگان مطرح شده. اما متاسفانه در جامعه ما تقابل دارا و ندار در آموزش به شدت مشهود است.
نمونه بارزش مدارس غيرانتفاعياي هستند كه در ازاي دريافت پول بيشتر، خدمات بيشتر و بهتري ارائه ميكنند. هميشه خانوادههاي فقيرتر حسرت فرستادن فرزندانشان به مدارس «خوب» مثل مدارس غيرانتفاعي را با خود حمل كردهاند اما چرا با وجود اين تقابل بازهم مسئولان از يكسان بودن آموزش حرف ميزنند؟
حالا دیگر مدتهاست که تقریبا ماهی نیست که خبری از تنبیه جسمی دانشآموزان در مدارس مناطق مختلف ایران به گوش نرسد؛ موضوعی که مسئولان آموزشوپرورش میگویند آن را جدی پیگیری میکنند و تلاششان را میکنند که کمتر شود، اما اینطور که به نظر میرسد حالا دیگر باید تنبیههای روحی و تبعیضآمیز را هم به فهرست دیگر تنبیهها اضافه کرد.
اینها همه در حالی است که در آییننامه انضباطی مدرسه و شرایط تنبیه و تشویق، آمده است که هر نوع تنبیه اینچنینی ممنوع است؛ مثلا در ماده ۷۷ این آییننامه آمده است: «اعمال هر گونه تنبیه دیگر از قبیل اهانت، تنبیه بدنی و تعیین تکالیف درسی جهت تنبیه ممنوع است و در اعمال تنبیهات نباید بین دانشآموزان تبعیض و استثنایی قائل شد.»
«مدارس غيرانتفاعي يك واقعيت در جامعه ما است. بچههايي كه تمكن مالي بيشتري دارند از آموزش بهتري برخوردار هستند چه به لحاظ مدرسه و چه به لحاظ حمايت خانوادگي و چه به لحاظ توجهي كه مدارس به آنها ميكنند. معلماني كه در مناطق محروم در حال فعاليت هستند بيشترين تلاششان را ميكنند اما فضاي مدرسه اين اجازه را نميدهد كه راندمان كار بالا برود. بچهاي كه الان گرسنه سر كلاس مينشيند و با مسائل عديده تربيتي مواجه است، نميتواند بازده خوبي داشته باشد.» اين صحبت نودينيان خبر از فقر امكانات در بسیاری از مدارس دولتي ميدهد.
وی از معلمانی است که مدتی هم در مناطق محروم تدریس کرده ،معتقد است:«كيفيت آموزشي زماني محقق ميشود كه بچهها باهم برابر باشند و از امكانات يكسان برخوردار شوند. اما متاسفانه معلمان خوب در مدارس غيرانتفاعي هستند! در اين صورت ما نگران نسلي هستيم كه درحال پرورش يافتن هستند».
وی ادامه میدهد:«آموزش خوب حق همگان است فارغ از اينكه چقدر ثروت داشته باشند. بحثهايي كه سالهاست در حال پيگيري هستيم همين آموزش همگاني است. به نظر ما حق همه است كه از آموزش باكيفيت برخوردار باشند. من هم شخصا با تبديل كردن آموزش به يك كالاي پر زرق و برق مخالف هستم. به اين معني كه خصوصي كردن آموزش و پرورش يعني تبديل كردن آموزش و پرورش به يك كالاي پر زرق و برق در حالي كه مبناي آموزش همان آموزش همگاني است كه بايد همه به آن توجه كنند.»
نودینیان میگوید: «در حال حاضر مدارسی تاسیس شده است که شهریههای ۲۰ یا ۳۰ میلیونی میگیرند و آموزش را به کالایی تبدیل کردهاند که در دسترس همگان نیست و فقط افراد متمکن میتوانند از آن بهره مند شوند. متاسفانه دولت به آموزش يكسان و عادلانه در ميان مردم اعتقادي ندارد. گرچه اين رويه فقط در دولت حاضر نيست و از ابتداي راهاندازي مدارس غيرانتفاعي در دولت سازندگي، همه دولتها به اين مدارس اهميت ويژه دادهاند.»
پيمان نودينيان ميگويد: «از دوران آقاي رفسنجاني به اين طرف، خصوصي كردن مدارس به صورت يك رويه شده است. رويهاي كه هيچ گاه حذف نشده بلكه بيشتر شده است. دولت از طرفي ناتوان است كه بتواند مدارس را به خوبي اداره كند، از آن طرف مدارس به بخش خصوصي واگذار ميشوند».
به گفته نودينيان نه تنها بحث مدارس غيرانتفاعي چشمگير است بلكه حتي بحث معلمهاي شركتي براي بعضي مدارس هم مطرح شد. معلمانی كه از نظر حرفهاي چندان مناسب تدريس در مدارس نبودند:«متاسفانه كاملا بحث كيفيت آموزش در كشور ما فراموش شده. در مدارس دولتي مخصوصا در محل خدمت من، سطح برخورداري بچهها از وسايل كمك آموزشي و همينطور امكانات آموزشي، محله به محله با هم فرق دارد، پايين شهر با بالاي شهر فرق دارد. اگر در محلات فقيرنشين يك ماشين تر و تميز داشته باشيد، برخوردهايي كه مردم دارند و نگاههايي كه آنها به شما دارند كاملا متفاوت است. اين قضيه در ميان بچهها هم كاملا مشهود شده و نتايج فاجعهباري را رقم ميزند».